مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

مهرسا

شیرین کاریهای جدید در 14 ماهگی

سلام مهرسایی  چند روزه نت قطع یا قحط شده و ما الان خونه خاله لیلا هستیم. (هی نیا دست نزن به کلید های لب تاپ مامانی) امروز دوباره دستت رو تو غذاها کردی گفتم مامان جان برو دستمال کاغذی رو بیار هی بهم نگا کردی دوباره گفتم بازم یه نگا به مامان یه نگا به جعبه دستمال کاغذی، میدونستم می تونی چون وقتی میگم توپت رو بیار بازی کنیم، میاری از طرفی هم اگه می رفتم خودم بیارم ممکن بود دستت رو به فرش  یا لباست بکشی....خلاصه خودم برداشتم آوردمش، همینکه گذاشتم جلوت سریع با خنده گفتی ایناااااااااااااااااااا، منم که مونده بودم چه عکس العملی نشون بدم در مقابل این حرکت زیرکانه..... چند کلمه به دایره لغاتت ا...
28 شهريور 1391

مهرسا جونم راه رفتی

مبارکه عزیزم،الهی قربونت برم که قدم های اولت رو برداشتی و خیلی زیبا و خرامان و همچنین خیلی حرفه ای جای همه دوستان و بستگان خالیییییییییییییی روز شنبه 4 شهریور 91 حول و حوش ساعت 2 بعدازظهر به عشق بابایی و برای بازیی با توپت که دستت بابایی بود و داشتین با هم بازی میکردین شما واستادی و خواستی بیای طرف بابایی که دوقدم برداشتی و ما هم که تو اون لحظه انتظار نداشتیم اولش میخکوب...و بعد ذوق زده و هیجان از خودمون برات نشون میدادیم امروزم راه رفتی به همون کوتاهی و خوشگلی اولی.... خب نتونستم عکس بگیرم اما یه سری گزارش به همراه عکس برات آماده کردم: اول یه عکس از مرواریدای خوشگل کوچولوت این روزا به آهنگای موبایل خیلی علاقه نشون ...
6 شهريور 1391

2 شهریور 91

سلام به مهرسا جان دختر عزیزم تاخیری که تو گذاشتن پست جدید بوجود اومد بخاطر سفر مشهدمون بود که خیلی خوش گذشت، البته٣٠ مرداد برگشتیم اما بخاطر مشغله زیاد نتونستم زود تر برات بنویسم الانم ساعت ١١:٣٦ شبه و یه ٢ ساعتی هست که شما خوابیدی وبعد انجام دادن بقیه کارا من تونستم بیام سراغ وبلاگت: روز ٥شنبه بعد ازظهر حرکت کردیم به سمت مشهد و عزیز جون و خاله ها و دایی جون از صبح حرکت کرده بودن ولی با هم به رسیدیم و تو عوارضی مشهد همدیگه رو دیدیم، ازتو ماشین براشون دست تکون دادم و اونا که سه تا ماشین پشت سر هم بودن و تو لاین کناریه ما بودن میخواستن شما رو ببینن واسه همین تو بغلم بلندت کردم تااز  تو شیشه ببیننت.همونجا بهت گفتم مهرسا ...
4 شهريور 1391

آغاز 14 ماهگی

سلام به گل دخترم الان دو روزه که ١٣ ماهت تموم شده و وارد ١٤ ماهگی شدی.نمی دونی چقد شیرینه وقتی این عددها بالا میره و میتونم ثبتشون کنم ....خدایا شکرت،دخترکم  کلی از لحظه لحظه با تو بودن لذت میبرم و بی صبرانه منتظر ادامه شیرینش ...دعا میکنم که سالهای سال،  شاد و سربلند زندگی کنی این بزرگترین آرزوی من و باباییه....... میریم سراغ عکسا یه عکس از موهای فر خوشگلت وقتی، از حموم اومدی، برات میزارم جون ممکنه بزرگ که شدی(انشالله) جنس موهات عوض شه الان که موقعی که یه کوچولو  خیس باشه فر قشنگی میشه که انگار تو آرایشگا درست کرده باشن!!!!!!!!!!!!!! بعضی وقتا که دستات آغشته به غذایی مثل فرنی که شکر داره باشن و اونارو طبق عا...
25 مرداد 1391

16 مرداد91

سلام به دختر گلم امروز روز خوبی بود  واسه من اول اینکه صبح وقتی من میرفتم خواب بودی و گریه نکردی که بمونم  چون اکثر روزا بیدار میشی و وقتی میبینی دارم لباس میپوشم هی میگی ما ما ، ماما و گریه میکنی اینقد هم سوزناک  که یادآوریش هم دردناکه و با اینکه پرستارت خیلی با تجربست و میدونه اینجور موقع ها چطور سر گرمت کنه بازم  یه چند دقیقه ای طول میکشه  یا بینش دوباره چشمت به من میافته جوری گریه میکنی که انگار میخواد گلوت خراش برداره ، ولی موقعی که بدونی من رفتم و در بسته شده دیگه گریه نمیکنی و آروم بازیت رو میکنی،( بعد از اینکه حرکت کنم زنگ میزنم هر روز) چون میدونی دیگه امیدی به برگشت مامان نیست تا ظهر.............قربون دختر ...
17 مرداد 1391

13 ماهگی مهرسا جان

سلام به دختر گلم چیزی به پایان 13 ماهگیت نمونده این روزا روند یادگیری و تکرار کردن کارهای جدیدت سریع تر شده و این باعث میشه ما (من و بابایی) کلی سوپرایز شیم ، هر دفعه و خدا رو بخاطر داشتنت شکر کنیم. فقط همین که فرصت نمیشه همیشه بطور مرتب کارات رو ثبت کنیم ...وبعضی هاشون فراموش میشه.......... امروز صبح وقتی بیدار شدم که برم سر کار شما هم بیدار شدی و وقتی دیدی مانتو پوشیدم با یه ذوقی پرسیدی د ¯د¯؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ با لبخند !!!!!!!!!!!!دلم سوخت اومدم بغلت کردم گفتم دردر نمیرم میرم سر کار بعد که اومدم با دخترم میرم دردر ......... چون از خیلی وقت پیش عینک یکی از چیزای جالب بوده برات و همیشه به افراد عینکی علاقه ن...
14 مرداد 1391

مهرسا با موهای خرگوشی

سلام تو پست قبلی قول دادم عکس از لحظه ای که موقع بازی خودت خودت رو تشویق میکنی بزارم ،الوعده وفا این عکس وقتیه که واسه اومدن مهمان های عزیزمون آماده شده بودی و داشتی خودت رو با بازیه حلقه سرگرم میکردی،دقتت منو کشت...................... و وقتی مهرسا براحتی موفق میشه و همه باید براش دست بزنن مهرسا با پستونکی که تو نوزادی بهش ندادیم و حالا خودش میره پیدا میکنه و میخوره و موقعی که یه لحظه غافل شدیم و زدی به آلو ها.قربونت برم که اینجور سفت آلو رو تو دستت گرفتی کسی ازت نمیگیرش مامانی.فدای تو  یه عکس قدی خوشتیپ با ژست مخصوص از مهرسا جان بای بای عزیزممممممممممممممم ...
10 مرداد 1391

سفر به مکه

سلام به حاج خانم کوچولو ادامه سفرنامه شما و بخش شیرینش تو مکه بوده ...روز شنبه 17 تیر حرکت کردیم به سمت مسجد شجره تا اونجا محرم بشیم و آماده شیم برای رفتن به مکه و زیارت خونه خدا.ناگفته نماند که شما هم به عنوان حاج خانم ، لباس احرام پوشیدی طواف کردی تازه تو هر دور موقع طواف روبه روی حجرالاسود که همه حاجی ها دستای راستشون رو بالا میاوردن شما هم دستت رو بالا میبردی و بای بای میکردی.و هر جایی که به قول عربا واسه نساء ممنوع بوده مثل در خانه خدا و حجرالاسود رو  با بابایی رفتی زیارت کردی . خوش به سعادتت مامانیی. تو مدینه هم وقتی با بابایی به زیارت حرم پیامبر(ص) رفتی و زیارت کامل کردی حتی جاهایی که ما نتونستیم بریم شما با بابایی تشریف...
10 مرداد 1391

عکسای جدید رسید

این عکسا مربوط به سفرمونه که تو دوربین همسفر خوبمون بوده و زحمت کشیدن برامون آماده کردن بازم ازشون تشکر میکنیم فرود گاه بیرجند فرودگاه جده روزی که رفتیم به دیدن اماکن تاریخی و مذهبی مدینه (زیارت دوره) عکس مهرسا و مامان بدون سانسور!! بچه تشنشه آب میخواد............ ادامه مطلب رو ببینید   این حرکتیه که اونجا انجام میدادی مثلا داری میرقصی این هم موقعیه که میگفتن الله اکبر و شما دستت رو میزاشتی کنار گوشت و مثلا میگفتی الله اکبر. مسجد شیعیان>مهرسا تو بغل مامانی تو خواب ناز   مسجد شجره و اتوبوسی که رفتیم باهاش مکه. ...
7 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرسا می باشد