مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

مهرسا

مهرسا و مهرشید

1393/11/30 16:44
نویسنده : مامان مهرسا
2,161 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر گلم

مدتی گذشته که من نتونستم برات مطلب جدید بزارم اونم بخاطر تولد خواهر کوچولوت بوده و استراحت قبل از تولدش که برای مامان لازم بود. خب اوضاع از از حدی که من نگرانش بودم بهتره و مهرسای گل من، خیلی خوب با عضو جدید خونوادمون کنار اومده و واقعا دوسش داره اینو که میگم ...بخاطر اینه که مامانای دیگه رو که میبینم و از بچه اولشون صحبت میکنن میبینم مهرسای من واقعا با دیگران فرق داره و با اینکه 2 ماه از ورود خواهر کوچولوش گذشته یه بارم بخاطر اینکه مامان مثل قبل نمیتونه بهش توجه کنه یا کاراش رو انجام بده لج بازی نکرده  و مثل اکثر بچه ها اعتراضش رو  سر نی نی خالی نکرده. من هم سعی کردم تعادل رو برقرار کنم و بزارم این نی نی کوچولو کمی مستقل تر بار بیاد و در عوض به شما هم فشار نیاد .

عزیز دلم خیلی دوست داری باهاش بازی کنی و نوازشش کنی و چون دستات هنوز کوچولو هستن خب احتمال صدمه زدن بهش هست ولی من تا زمانی که خودم هستم اجازه میدم نازش کنی یا بغلش کنی و این حرکت نتیجه خوبی داشته چون میبینم بعد از چند  ثانیه خودت خطاب به نی نی میگی حالا برو بغل مامان  . خب همه تو خونه این ایده رو قبول نداشتن مخصوصا بابا و از اینکه شما نزدیکش بشی می ترسیدن و با تذکر دادن شما رو از خواهر کوچولوت دور میکردن این تا حدی منطقیه چون دستای شما هنوز کوچولو و ممکنه ازدستت بیفته و...... با این حال هنوز که حساسیت زیاد نشون ندادی و خیلی خیلی دوسش داری روزای اول که خونه عزیز بودیم نی نی رو میدادم به عزیز مامانی و میومدم پیشت که چند دقیقه قبل از خوابت رو با هم تنها باشیم تا وقتی خوابت ببره بعد میرفتم به اوضاع نی نی رسیدگی میکردم.گاهی نیمه شب با هم بیدار میشدین یعنی صدای گریه نی نی شما رو هم بیدار میکرد اون موقع بازم اولویت رو به دختر بزرگم میدادم بعد خودت میگفتی مامان برو پیش نی نی داره گریه میکنه یا با همون حالت خواشب آلوده میگفتی مامان برو یه وقت صورتشو ناخن نکشه.... و من واقعا از این همه بزرگواری و ایثارت تعجب میکردم آخه خودت هنوز سه سالته و تا همین چند روز پیش یه مامان ،تمام و کمال در اختیار داشتی ولی الان انگار یه شبه کلی بزرگ شدی و واقعا وجود یه نی نی گریه او رو پذیرفتی خلاصه حسابی ما رو شرمنده اخلاق بزرگوارانت کردی..... فدای تو بشم من عزیز دلبوس

 خلاصه بعد از 2 ماه و اندی ما به خونمون برگشتیم . ولی وسط راه یه هو دیدم اشک میریزی و میگی من دلم تنگ شده دلم واسه همه تنگ شده ( این دقیقا جمله خودت بود عزیز دلم).آخه خونه عزیز مامانی کلی با دختر خاله هات بازی میکردی و همه مخصوصا خاله ها و دایی جون و محبوبه جون(خانم دایی) توجه ویژه بهت داشتن و تو تموم این مدت هر روز برای دیدنت میومدن و هر کس به نوبه خودش  یه سوپرایزی برات داشت واقعا دستشون درد نکنه...خیلی زحمت کشیدن هم به من کمک زیادی می کردن و هم تو روزای بعد از بیمارستان که خیالم از بابت شما راحت بود و میتونستم استراحت کنم. خلاصه روزای پر ماجرا و شادی رو می گذروندی شبا هم که بابا جون طفلی هم بازیت بودن بادکنک بازی  و توپ بازی و نقاشی .... بابایی هم تا زمانی که با ما بودن کلی هواتو داشتن و هر روز برنا مه بیرون و تفریح داشتین دو نفری...و روز بعد از بیمارستان هم با یه کادوی خوشگل نی نی رو برای دست بوسی شما به خونه آوردن.......

روزای اول که برگشتیم خونه نی نی سرمای خیلی بدی خورده بود و سرفه میکرد و همه نگرانش بودن شما هم قبل از اون سرما داشتی و این باعث میشد که تذکرات به شما که_ به صورت نی نی نزدیک نشو ،صورتشو ناز نکن و....زیاد بشه (مثلا دیدی بچه ترسید گریه کرد دستشو فشار دادی گریه کرد......) یکی از همون شبها وقتی برای درست کردن شیشه نی نی بیدار شده بودم شما هم بلند شدی و با حالت نگرانی و گریه گفتی مامان من سر نی نی رو شکستم حالا چه جوری می خوای بهش شیشه بدی ( معلوم بود که خواب دیدی . خیلی ناراحت بودی و نزدیک بود گریه کنی شیشه رو به بابایی دادم و اومدم بغلت کردم و بردمت پیش خواهرت که ببینیش که سالمه و تا راضیت کنم و بهت دلداری بدم چند دقیقه ای طول کشید. ومن بجات داشتم گریه می کردم که این تذکرات چقدر روت تاثیر بد گذاشته بود و باعث نگرانیت شده بود که راحت نمی تومستی بخوابی. و این مسئله باعث شد که دیگه کسی بهت زیاد تذکر نده و من تونستم متقاعدشون کنم که زیاد بهت تذکر ندن.....

تو مدتی که تو شمال بودیم برات مهد ثبت نام کردم و با الینا و خاله جون و گاهی هم خودم (با اینکه خیلی برام سخت بود که بیام) میرفتی

یکی از سوپرایز های خاله ها و عزیز مامانی جشن تولدی بود که برات گرفتن راستش چون وسط سال بود و از روز تولدت دقیقا 6 ماه میگذشت ولی یه تولد درست و حسابی و رسمی برات گرفتن..کلی هم کادو گرفتی... دستشون درد نکنه...

خب این روزا کمی باهات ریاضی کار میکنم حساب کردن رو یاد گرفتی مفهوم کم کردن و اضافه کردن اعداد تا 10 رو یادگرفتی تشویق

دایره لغات انگلیسیت هم وسیع شده قبلا اشکال هندسی و اعداد و حیوانات رو بلد بودی الان جمله کار میکنیم

از جملات قصارت:رفتی سر یخچال آب می خواستی گفتم تو لیوانت آب گذاشتم برداشتی اومدی گفتی اینقدر آب یعنی کم نه در حد بنزتعجب

تو فروشگاه: مامان من تا حالا از این لباسا نداشتم آنچنان.....

مامان بچه گریه میکنه شدیداً..........

میخواستی میز جلو مبلی رو تمیز کنی و کلی خودت رو مشغول اینکار کرده بودی بابایی گفتن مهرسا جان بعد از اینکه میزو تمیز کردی اتاقت رو هم تمیز کن:  آخه بابایی من اتاق تمیز کار نیستم  من فقط میز کارم!!!!!!!!!!!!!

چند شب پیش برای اولین بار واسه خونه سوسیس خریدیم و شما با این محصول آشنا شدی و فردا شب هم ازمون سوسیس میخواستی ولی اسمشو اینجوری گفتی سوسسیس sosasisبعد از کلی فکر کردن!!!!!!!!!!!!

عمه جون یه چرخ خیاطی اسباب بازی خریدن داشتی بازی میکردی با صدای بلند گفتی من دیگه خانم دکتر نیستم خانم خیاطی ام

من دختر خوبیم خودم بازی میکنم اجازه میدم مامانم کارشو بکنه.خطا

تو بازیه معلم بازی بهت میگم اگه مشقاتونو ننویسین نمرتون کم می کنم . شما در جواب : من خودم یه عالمه نمره دارمتعجبتعجبتعجب( منظورت مکعب های آموزش اعدادت بود)

 تو حموم یه دفعه ای گفتی مامان النا خودش دختر خوبیه......کارش کار بدیه( قربون درک و فهمت)

تو خاله بازی میری مثلا پشت در ودر میزنی میگی : در در در ( بجای تق تق تق )خندهخندهخنده

اومدی بالا سرم وقتی داشتم با لب تاب کار می کردم گفتی مامان اول برو تو اسپلی پلی espeli peli  اسپیت و espeytبزن بعد دبلیو بعد اوتتعجبخنده

به هر چیز خارجی می گی فاک بستریآرام مثلا ماشین فاک بستری facbesteri

از سوتی های قدیمی هم: کم بنزین(پمپ بنزین) ماکبوفر(ماکرو ویو که اصطلاحا میگیم ماکروفر)

الان اومدی بالا سرم خوراکیتو به من تعارف میکنی می گی اول شما بگو thankyouبعد من میگم your welcom

می رسیم به عکس ها

شب یلدا خونه عزیز

تولد وسط سه سالگی

تولد ستایش

مهرسا و مهرشید جون

خاله بازی بابا و مهرسا

دنس با ایکس باکس و ژست گرفتن آخرش

خمیر بازی با خمیر های دست ساز مامان. اومدی گفتی مامان قرتی هم می خوام. قرتی؟؟؟؟تعجب منظورت وردنه بود

تو خونه عزیز مامانی با ستایش بازی می کردین مثلا دارین میرین مسافرت(با اون کوله هاتونخنده)

منتظر خاله و الینا که بریم مهد قرآن

لاک زدن و طراحی ناخن به شیوه حرفه ای

اینجا هم مثلا خونتونه خوابیدین

عروس کردی خودتو

می بوسمت عشقم

پسندها (5)

نظرات (13)

مامان مهرسا
2 فروردین 94 19:14
وای عزیزم قدم نو رسیده مبارک باشه
مهرسا موسوی
3 فروردین 94 23:07
سلام اسم من مهرسا است به وبلاگ من هم بیا مهرسا جانhttp://mehrsalikesun.blogfa.com/و ادرس وب دیگمhttp://mehrsamosavi.blogfa.com/منتظرت هستم عزیزم
عسل و غزل
9 فروردین 94 2:58
عزیزم ممنون که رمزو برداشتی. از دیدن روی ماه دخملم کلی لذت بردم
عسل و غزل
9 فروردین 94 3:04
تولد مهر شید کوچولو هم مبارک باشه
المیرا
10 فروردین 94 1:57
سلاااااااااااااااااام مهرسا جونم خوبی خوشگلم ؟ چقدر بادیدن عکسات خوشحال شدم اخه این روزا خاله المیرا تنهاست ولی با دیدن عکسهای شما و خواهر نازنینت کلی انرژی گرفتم ...ممنونم از مامان گلتون که با این همه مشغله باز مارو بی نصیب نمیزاره از دیدن شما عزیزان ... امیدوارم همیشه شاد و سرحال باشید ... بوس بوس به امید دیدار زومد راستی یادم رفت بگم سال نو هم مبااااااااااااارک .... ممنون عزیزم
سمانه
14 فروردین 94 19:38
قدم نو رسیده مبارک
سپیده
15 فروردین 94 19:52
افرین ب مهرسا فهمیده چ خواهر نازی داره مهرسا جونم مبارک باشه عضو جدید عکسها بسیار زیبا
شیدا
16 فروردین 94 12:37
الهی من قربونت برم خانوم کوچولوی بادرک...خوش به حال مهرشید کوچولو که چنین خواهر بی نظیری داره...مریم جون بهتون تبریک میگم سال جدید و همچین نوگل تازه از راه رسیده رو...نمیدونین چه ذوقی کردم به خدا از شوق اشکام میاد...الهی من قربون چشاش بشم دلم براش لک زده بود...خواهش میکنم اگه دوباره رمزدار نوشتین به فکر دل منم باشین...خلاصه امروز یه عمر دوباره بهم بخشیدین....خدا این نازدونه ها رو براتون حفظ کنه.... ممنونم عزیزم. من هم مجبور شدم بخاطر کم لطفیه دوستان بود. انشالله از این به بعد امانتداری کنند....مرسی از این همه احساس
مانی محیا و دوقلوها
22 فروردین 94 19:38
عزیز دلم مهرسا. مریم این بچه ها با خانومی خودشون واقعا مارو شرمنده میکنن.. منم با محیا مشکلی ندارم. قربون موهای مهرسا گلی بشم. چه بلند شده ممنون مریم جونم.
موژان
9 اردیبهشت 94 17:02
به به سلام! مهرسا خانوم تبریـــــــــــــــــــــک میگم عزیزم،خواهردار شدی! وای که چقد خواهر خوبه من خودم ندارم ولی خوش به حال هر کی که یه خواهر بزرگتر مثه مهرساجون داشته باشه، گل دختر ممنون عزیزم . اره خواهر خوبه واقعا .البته دوست خوب هم مثل خواهر میمونه
موژان
24 تیر 94 15:34
تولد مهرساجون با تاخیر مبارک! مشتاق پست های جدیدتون هستیم!
مهسا مامی رها
11 مرداد 94 16:29
سلام... ماشاا.. به دختر نازتون... خیلی نااازه.. با اون چشما و موهای خوشکل...کلی از عکس های قبلیش رو دیدم.. چند دقیقه بی حرکت جلوی مانیتور.. یه ماچ گنده واسه مهرسای ناز.. یه تبریک هم واسه خواهر گلش.. ممنون ، لطف دارین
نوری زاده
19 مرداد 94 17:48
سلام ماشالله وب زیبایی داری موفق باشی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرسا می باشد