مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

مهرسا

فرشته مهربون

1394/11/17 2:52
نویسنده : مامان مهرسا
740 بازدید
اشتراک گذاری

 به عزيز دلم مهرسا 

عزيز تر از جانم دختر نازنينم، مي دونم كه خيلي وقت شده كه به وبلاگت، خونه خاطرات دو نفرمون نتونستم رسيدگي كنم واين هم فقط و فقط بخاطر مشغله زيادمه و اينكه سعي ميكنم همه وقتم رو براي باهم بودنمون صرف كنم، عزيزم باورم نميشه اينقدر زود اين روزا گذشته و دختر كوچولوي من واسه خودش خانمي شده...الهي قربونت برم گاهي شبا وقتي خوابي بار ها و بارها ميام صورت ماهت رو مي بوسم و از بوسيدنت سير نميشم ،  باورم نميشه اين فرشته ناز و مهربون كه الان علي رقم ميل باطنيش سعي ميكنه با تنهايي خوابيدن تو اتاقش خودشو بزرگ جلوه بده همون ني ني كوچولوي قرمزه خودمه كه نمي تونست شير بخوره و من از ترس گرسنه موندنش گريه ميكردم، الان عروسك كوچولوي من بزرگ شده كلاس موسيقي ميره و با دستاي كوچولوش آهنگاي جديد و سخت رو (به قول خودت) مي نوازه، با مامانش خريد ميره ،آواز مي خونه ، با هم نوشتن رو تمرين ميكنيم و با هم ميدوييم و پريم و بازي ميكنيم و من دوباره كودكي رو تجربه ميكنم ، خدا رو شكر كه هستي و حس زندگي و شادي رو تو خونمون پخش ميكني،

شبها وقتي مي خواي بخوابي چند دفعه شب به خير ميگيم وهر دفعه به بهانه اي منو به سمت خودت ميكشي كه از  اتاقت بيرون نرم قبلا    برات قصه ميخوندم و هر دفعه با زياد كردن قصه ها والان خودت ماجرا برام تعريف ميكني : مامان مامان يه چيزي يادم افتاد يه آقاهه ......(يه ماجراي من در آوردي مثلا خنده دار) 

 از جملات  شهد و شكرت هر چي بگم كمه، ولي چه كنم كه همش يه باره به ذهنم نمياد كه برات بنويسم، گاهي كه در مورد يه موضوع شروع به توضيح دادن ميكني زيادي بسط ميدي و جالب ميشه ، مثلا وقتي مي خواستي نشون بدي كه ميدوني نون نعمت خداست و احترام خاصي برامون داره گفتي: نون و خدا بهمون داده.... لباس توپ صبحانه دمپايي....( اينا هم شامل همون احترامه ميشن😂😂😂😂)
من بزرگ بشم برات گل ميخرم، ............قاشق. ظرف، لباس توپ و ....(يعني اينا رو هم مي خري برام)
بابا.... من عجله دارم با شهر بازي( وقتي مي خواي ضرورت رفتن به شهر بازي رو نشون بدي)
بريم مركز خريد من الان مشكلم خريد كردنه
سرلاك درست كردي واسه خودت خوب در نيومد و رقيق شد ، اومدي گفتي:مامان ميدوني مشكل بعدي چيه ، الان آبه آبه يعني ميتونيم توش ماهي بندازيم😂😂😂😂😂😂
 وقتي حس لطيف شاعرانت گل ميكنه و مي خواي ابر و توصيف كني : مامان ميدوني ابر شبيه چيه؟ شبيه ماه، مثل ماه نرمه
موقع خواب ازت پرسيدم مهرسا امشب چه كتابي رو انتخاب  كردي؟گفتي: يه كتاب خوشگل غمگين😔😔😔
 و وقتي قوانين طبيعت رو مي خواي منطقي تبيين كني،: خورشيد شبا ميره روزا مياد ميدوني چه جوري خاموش ميشه؟ يه دكمه تو شكمش داره اونو ميزنه خاموش ميشه🙄🙄🙄🙄🙄🙄
روز عاشورا ديدي كه خيمه ها رو به آتيش كشيدن خيلي روت تاثير گذاشته بود چند دفعه پرسيدي در موردش و گفتم كه شخصي به اسم يز ي د امام ما امام حسين رو شهيد كرد و خيمه هاشون رو آتيش زد، تا مدتها واسه همه تعريف مي كردي كه من ديدم وزير قرمه رو كشت(وزير همون يز ي د هستش و منظور از قرمهghorme همون خيمه و كشت هم همون آتيش زدنه) 
من ديگه پوشك نمي كنم، ديدي چه عالي گفتم! اينم موقعي گفتي كه ديدي مشغول كاراي مهرشيدم
عزيز دل مامان تا اينجا يادم بود كه برات نوشتم اينم برات بگم كه خواهرت رو خيلي دوست داري و اگه من بخوام كمي قاطعيت بهش نشون بدم با گريه ميگي مامان بچست گناه داره نمي فهمه ،يا خودت ميري با حالت ناراحتي دست به سر و صورتش مي كشي و ميگي جانم جانم .....
الهي فداي مهربونيات بشم تموم تلاش من و بابايي آرامش شماست عزيز دلم
هميشه همينطور بمون مثل الان كه بهتريني ، خدا نعمتش رو با تو يه جا بهمون داد عزيزم، دوست داريم فرشته مهربون زندگي  ما
پسندها (2)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرسا می باشد