3 اردیبهشت 91
سلام امروز از ماجراهای عصر مامان و مهرسا جان مینویسم
این ها رو مامانی واست مینویسه تا ان شالله وقتی بزرگ شدی و خواستی خودت مادر بشی اینا رو بخونی مطمئناً به دردت میخوره.
مهرسا جان شما علاقه ای نداری عصر زود بخوابی چون صبح ها پرستار میخوابوندت واسه همین وقتی مامان میاد و می خواد استراحت کنه مهرسا جان تازه میخواد بازی کنه.وقتی میزارمت تو تخت وامیستی و شیطونی میکنی.
بعد از پشت سر گذاشتن این مراحل، تو خونه اینقد بازی میکنی تا خوابت ببره.
در ضمن دختر مامان علاقه عجیبی به این قسمت از خونه دارن، الهی قربونش برم .
پس این قسمت ها رو هم واسه یکی دو ساعت مسدود میکنیم.و جلوی جاهای خطر ناکی که دخترک ما نباید تنهایی و بدون نظارت!!!!!!!!!!!!!!! طرفش بره می بندیم:
و این بود ماجراهای بعد از ظهر این روزای ما.............................
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی