مورچه کوچولو
سلام مامانی گلم
امروز دم دمای صبح حول وحوش ٥.٥ دیدم پتو رو رو خودت نگه نمی داری طبق معمول همش می زدیش کنار ترسیدم سرما بخوری خواستم شلوار بلند تنت کنم وفتی تکونت دادم چشمات و بازکردی، لباست رو پوشوندم، تا چند دقیقه داشتی با انگشت هات بازی می کردی عزیزم ......با تعجب و دقت به انگشتهای دستت نگا میکردی و با اونا بازی می کردی ،انقد با مزه شده بودیییییییییییییییییی که میخواستم بخورمت.
بعدش خودت کم کم خوابیدی .الهی مادرفدات شه که مثل فرشته ها می خوابی..
دیروز وقتی اومدم خونه مثل هرروز با پرستار اومدی دم در استقبال مامان ،مثل هر روز از همونجا می خواستی خودت رو پرت کنی تو بغلم، مثل هر روز نمی خواستی بخوابی دیدم راضی نمی شی بخوابی گذاشتم یه کم بازی کنی کم کم داشت خوابم می برد دیدم خودت میخوای بخوابی بالاخره اومدی و یه چرتی زدی..
سر شب تو آشپزخونه بودم من و شما فقط بودیم ، بابایی هنوز نیومده بود، متوجه شدم صدای مهرسا جونم نمیاد اومدم دیدم یه مورچه کوچولو پیدا کردی و با نوک انگشت اشاره کوچولوت میخوای بگیریش اما همون مورچه خیلی کوچولو از زیر دستت همش در میرفت اون هی فرار میکرد و شما تو حالت نشسته جلو تر می رفتی وانگشتت رو با دقت جایی میذاشتی که یه ثانیه پیش مورچه کوچولو اونجا بود خلاصه..... خدا رو شکر به دامت نیوفتاد ولی صحنه خیلی جالبی بود کلی وقت صرفش کردی و حسابی سرگرم کارت بودی من هم داشتم نگات میکردم قربونت برم الهی...........
عزیزم دوست داریم یه عالمه هرچی بگیم بازم کمه
اینهم چند دقیقه بعدش که از غفلت مادر استفاده کردی و دعوت نامه ای که واسه روز معلم واسه بابایی اومده بود مچاله کردی و تو دهان مبارک بردیش....
مامان کاغذ رو از دست مهرساجون گرفت
مهرسا عصبانیه و اعتراض میکنه
واینجا هم که بعد از اومدن بابا رفتیم با دوستان بیرون و شما از علاقه عمو صائب و خاله نصیبه به خودت کمال استفاده رو کردی و حسابی از سر و کولشون رفتی بالا:
اینجا هم خاله دارن واسه شما شیرین کاری در میارن تا شاید یه کم مشغول شی و کمتر ورجه وورجه کنی. شما هم داری مثل همیشه با دقت به صورتشون نگا میکنی تا یاد بگیری و تکرار کنی.
راستی اینم بگم که قرار شده وقتی نینی خاله و عمو اومد ماهم یه کارایی (حالا بماند که چی هست) یادش بدیم...........