مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

مهرسا

مامان: چی کا می کنی؟؟؟

1392/5/7 16:04
نویسنده : مامان مهرسا
1,057 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر گلم و همه دوستای عزیزمون

دختر شیرین زبونم الان تو 24 ماهگیت بسر می بری  و این روزا داری یه مرحله مهم از کودکیت رو طی میکنی و اون هم جدا کردنت از شیر ه .ظاهرا خیلی برات مشکله هر چند که به روی ما نمیاری و درخواست می می نمیکنی (و ما بازم به این نتیجه رسیدیم که واقعا صبور و فهمیده ای) ولی مشخصه ترکش خیلی برات مشکله.....البته  این جدایی واسه من هم خیلی سخته و واقعا خدا کمک کرده که تونستم تحمل کنم و دوباره بهت شیر ندادم از خیلی قبل سعی کردم که کمتر بهت شیر بدم و هروقت که شیر می خواستی با آب میوه و بستنی یا هر چیزی که بیشتر دوست داشتی سرگرمت کنم وگرسنگی و تشنگیت رو اینجوری رفع کنم.حتی وقتی از سر کار میومدم با تموم خستیم میبردمت بیرون که شیر خوردن رو فراموش کنی فاصله بین شیر خوردنت بیشتر شده بود اما خب خیلی نمی شد سرت گول مالید تا این که ، یه چند وقت اصلا روزها بهت شیر ندادم و فقط شب موقع خواب و الان دیگه ١٠ روزی هست که اصلا می می نخوردی.روزای اول خیلی تو خودت بودی و دپرس شده بودی ....اصلا گریه نمیکردی ها اما خیلی ناراحت و ساکت شده بودی دیگه نمی خندیدی و جنب و جوش نداشتی ، دیدن این صحنه برام واقعا سخت بود و وقتی می خوابیدی من گریه ام می گرفت و بقول بابایی که به من می گفت:نکنه شما (مامان) رو از بچه میگیرن نه شیر رو از بچه.خب هروقت که فکر میکردم اولین تصویری که به ذهنم میود لحظه هاییه که موقع شیر خوردن محکم بغلم میکردی و یا با دستای کوچولوت نوازشم میکردی و وقتی که میخوابیدی همین لمس و نوازش بهت آرامش میداد و تا خوابت ببره دیگه نیازی نبود همش شیر بخوری...بد ترین و ناراحت کننده ترین اتفاق هم که میوفتاد با شیر خوردن آروم می شدی و گریه نمی کردی همیشه واسه اینکه بغلت کنم و بهت شیر بدم می دویدی به طرفم و وقتی بغلت میکردم همش تو چشمای من نگاه میکردی من هم از فرصت استفاده میکردم و کلی با صدای آروم باهات حرفای عشقولانه می زدم و قربون صدقت میرفتم...من اون لحظه هارو دوست داشتم و واقعا دلم براشون تنگ میشه ولی خب....الان دیگه خانمی شدی واسه خودت واین خودش یه مرحله مهم از استقلال شخصیتته...عزیز دلم من به این روزا از قبل خیلی فکر کرده بودم و دلم می خواست این روزها رو با شادی و سلامت طی کنی خیلی دعا کردم که مریض نشی و زیاد گریه و ناراحتی نکنی

تا مدتی هر روز صبح زود (تایم شیرت) از خواب بیدار میشدی و تو خواب و بیداری بد جوری گریه میکردی و فقط تو بغل من آروم میشدی ولی اگه هوشیارت میکردیم ساکت میشدی و شروع به بازی میکردی و انگار گریه هات ناخود آگاه بوده....

از کارات بگم که خیلی با مزست: مدتیه هر چند لحظه یه بار وقتی مشغول یه کاری هستم صدام میکنی و ازم میپرسی: مامان...چی کا میکنی؟و من با حوصله برات توضیح میدم و اغلب بلافاصه دوباره همون سوال رو می پرسی.... مامان چی کا میکنی....حتی موقعی که تو ماشین بابا نشستیم ازم میپرسی و من میگم هیچی تو ماشین نشستم دخترم بغل کردم!!!!!!!!!!!!! و دوباره ودوباره..وقتی هم که دوتایی تو ماشینیم میپرسی میگم دارم رانندگی میکنم .....جواب:من هم میخوام رانندگی کنم!!!

یه بارم که رفته بودی تو اتاق و از پشت کشو ها کیسه برنج رو پیدا کرده بودی  و چون قبلا بارها بهت تذکر داده بودم که به برنج ها دست نزنی و اونا رو رو زمین پخش نکنی- داشتی یواشکی و بی سر و صدا کارت رو میکردی اومدم بالا سرت (غافلگیر شدی و ترسیدی ) یه دفعه گفتی مامان.... چی کا می کنم؟؟؟؟؟؟؟؟و همین جملت و لحن کودکانه و صدای نازکت باعث شد خندم بگیره و دعوات نکنمقلب

سلام کردن رو یاد گرفتی(آفرین عزیزکمتشویق) و وقتی از جایی برمیگردم خونه میگی سلام مامانی...........(کش دار)

بفرمایید رو هم موقع دادن خوردنی هات به دیگران کار کردم و تلاش هام کمابیش داره جواب میده نه همیشه.....چون قبلا چیزی که به ما یا کسی تعارف میکردی میگفتی بیا ولی الان میگی بفرمایید

تشکر کردن رو هم کامل انجام میدی و نیاز نیست که یادت بندازیم

شمردن از ١-١٠ رو هم به فارسی و هم به انگلیسی بلدی و سعی میکنی سریع به آخرش برسی که واسه خودت دست بزنی و تشویق کنی خودتو...تشویق

شعر اتل متل توتوله و آقا پلیسه و شعر های میوه ها و شعر مامان جون و چند تا شعر دیگه رو کامل بلدی و نیازی نیست که باهم بخونیم البته - چون من خیلی وقته پست جدید نذاشتم- این اخبار مال حداقل یه ماه اخیره...(اعداد و شعرها....)

یادم نره جمله های انگلیسیت رو هم خوب یادگرفتی و سلام و احوال پرسی و تشکر کردن به انگلیسی رو هم بلدی........ خلاصه خیلی شیرین زبونی میکنی چند وقت پیش تو خونه مادر جون سر سفره بابایی خواستن باهات شوخی کنن گفتن مهرسا بگو قسطنطنیه خیلی راحت گفتی قسطنطنیه بعد هم زدی زیر خنده و همه ما خندیدیم...............تشویق

تازگیها میری سر وقت کیف پول من و پول هاش رو در میاری بمشغول تلفنهت می گم مهرسا پول کثیفه دست نزن میگی میخوام بازی کنم میگم چی بازی کنی؟؟؟ میگی میخوام ببینم چنده بعد هی یکی یکی پولهارو در میاری و میگی این چنده میگم مثلا هزار تومت میگی: باشه بعد دوباره این چنده: دو هزار تومن .....باشه

اولین باری که بدون شیر خوابیدی( سرت رو گذاشتی رو عروسکت)

برای اینکه روحیت خوب شه رفتیم بیرون جایی که خیلی دوسش داری چون آب بازی میکنی.

آرزویم شادی توست.

پسندها (1)

نظرات (12)

المیرا
15 تیر 92 11:43
سلام مامان مهرسایی وای چقدر با احساس قضیه شیرنخوردن مهرسا رو تعریف کردی اشکم دراومد بخدا ..به این فکرکردم که اگه من جای شما بودم میتونستم طاقت بیارم یا نه ؟؟؟؟ واینکه مهرسا جونم زیارتت قبول ایشالا همیشه به سفر و گردش و خوشی باشید ...دوستتون دارم و خیلی خیلی لحظه شماری میکنم که زودتر ببینمتون .. بوس بوس
ریحانه مامان آرمیتا
16 تیر 92 23:03
سلام آرمیتا کوچولو من تو مسابقه نی نی شکمو شرکت کرده با کمک شما میتونه برنده بشه لطف می کنید کد 477 را به شماره 20008080200 ارسال کنید مرسی
صبا خاله ی ایسا
18 تیر 92 13:58
عااااااااشقتم عزیزه دلم امیدوارم این مرحله از زندگیتو ب خوبی بگذرونی عروسکه خاله ای
مانی محیا
19 تیر 92 12:45
عزیزکم تولدت مبارک باشه. ایشاله 120 ساله بشی.. خانم شدن و می می نخوردنت مبارک باشه. مریم جون روزه گرفتنت پس از سه سال مبارک باشه.به گریه ام انداختی خدا بگم چکارت کنه

مامان ایسا
20 تیر 92 17:31
معلومه کلی به مهرسا جون خوش گذشته.
تولدتم مبارک باشه خاله جون



ممنون خاله.مزسی خاله مهربون
مادر آیاتای
2 مرداد 92 15:22
ای جووونم. مریم جون کلی کیف کردم با حرفها و کارهاش. بمیرم براش که اینقدر قشنگ روی عروسکش خوابش برده. واقعا دوسال شیردادن و قطع کردن برای دو طرفم سخته. اونجایی که گفته چی کار میکنم رو اونقدر بامزه تعریف کردی که هی من با خودم گفتم چی کار میکنم و خندیدم. فداش شم. خیلی با مزه شده. آفرین به تمریناتش. آیاتای که اصلا معلوماتشو بروز نمیده. فکر کنم مثل اون دخترایی میشه که تو مدرسه و دانشگاه درس می خونن ولی میگن نخوندیم.. هرازگاهی از دهنش در میره می فهمم فلان چیزم میدونه..اینم یه مدلشه دیگه. خدا حفظش کنه و از بد مصون نگهش داره.

ممنون خاله.انشالله خدا نگه دار همه بچه ها باشه.ممنون که اینقدر دقیق خوندی و با حوصه نوشتی....بوس بوس
مهرنوش
20 مرداد 92 8:59
خیلی خوشگله ماشالا.
مریم 14ساله از اصفهان
30 دی 92 23:20
مهرسا جون تولدت مبارک من هم یک دختر خاله 2 ساله دارم اسمش مهرسا و مثل تو خوشکل و ناز بازم میگم تولدت مبارک
نسیم
19 خرداد 93 21:07
سلام مریم جون من نسیم دوست منصوره هستم خیلی دلم میخواد عکسای مهرسا جونو بیبینم شماره رمزش چنده دختر خیلی نازی داری خدا براتون نگه داره211
مامان مهرسا ومسیحا
24 شهریور 93 13:35
سلام عزیزم رمز میخوام منتظرم ببوس دختر ماهتو
سمانه
21 مهر 93 15:25
سلام مریم خانم شما که به ما رمز ندادین لااقل یه پست بزارید مهرسا جونو ببینیم حتما ماشاله بزرگتر شده
مامان مسیحا
10 دی 93 22:35
سلام گلم نمیدونم چرا جوابمو نمیدی؟ چندمین باره براتون کامنت میذارم منم مثه شما دخترم اسمش مهرساست و از نوزادی دخترتون وبلاگو میخوندم اما الان رمز گذاشتین و جواب منم نمیدین خیلی دوست دارم پستای جدیدتون رو بخونم لطفا جواب بدین
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرسا می باشد