مهرسا جان در دوازده ماهگی
سلام به دختر گلم
چند روز پیش عزیز جونت از شمال زنگ زد و مثل همیشه خواست که با شما هم صحبت کنه. معمولا وقتی صدای عزیز رو تو تلفن می شنوی گاهی میخندی و گاهی با تعجب و دقیق گوش میدی، تا حالا که خودم گوشی رو کنار گوشت میزاشتم چون در غیر اینصورت یا تو دهنت میزاشتیش یا دکمه هاش رو فشار میدادی اما این دفعه دیدم گوشی رو میزاری کنار گوش کوچولوت و بجای الو میگی إ - یه إ کوچولو و منقطع (خاله جون منصوره عاشق إ گفتنته ، چون شمال که بودیم صبحا هم با همین حرکت مامان رو از خواب بیدار میکردی) کلی ازاین حرکت با مزت خندم گرفته بود آخه گوشی تلفن ما واسه دستای خوشگل دخترم بزرگ و سنگینه و گوشی اکثراٌ نزدیک گردنت قرار میگیره تا گوشت ، من فدای اون دستای کوچولوت.........
خونه عزیز جون (بیرجند) که میریم جلوی در که می رسیم از تو ماشین دیگه انگشتت رو آماده میکنی که آیفون رو فشار بدی بعد داخل حیاط سریع هدف اشارت میره به سمت تاب و هنوز نرسیدی بهش شروع میکنی به خوندن آآآ...آآآآ...آآآآ..آآآآ با یه صدای تو دلیه خوشگل که آدم دلش میخواد بخورتت. (این همون تاب تاب عباسیه معروفه که مهرسا جان ما نوا و آهنگ شعر رو تکرار میکنه چون هنوز نمیتونه کلمه بگه).
روز جمعه با بابایی رفتیم پارک سر کوچه ( پارک نیلوفر )،اونجا کلی تاب و سر سره والاکلنگ بازی کردی البته تاب و الاکلنگ تو بغل مامان یا بابا و سر سره با کمک بابایی، اما خیلی دوست داشتی و همش با صدای بلند میخندیدی، الهی من فدای خنده هات...همیشه بخند
بقیه عکس ها تو ادامه مطلب
عکسای تلفن بازی مهرسا جان
این عکسا مربوط به چند روز ÷یشه که با هم رفتیم خونه یکی از دوستای مامان (یعنی خودم) و شما تو جمع خانم ها خودت رو اینجوری مشغول کردی:
این هم محمد رضا دوست جدیدت که با خواهرش اومده مهمونی پسر گل...
بالاخره با تلاشهای سپیده جان راضی شدی بشینی رو مبل تا ازت عکس بگیرم،با تشکر ویژه از ایشون
این عکسا مربوط به وقتیه که تو خونه بین برگه های امتحانی نشسته بودی و.........
منجر شد به کشیدن ساعت روی مچ دستت به منظور سرگرم کردنت که سرت به کار خودت باشه و تشویق به اینکه تو اتاق خودت سرگرمی پیدا کنی.....
اینم سرگرمی!!!!!!!!!!!!روشن-خاموش .روشن-خاموش
دوست دارم