خاطرات هفته اول ده ماهگی
امروز شنبه 26 فروردین ،6 روزه که وارد 10 ماهگیت شدی
الان تو این هفته دیگه از بغل مامان بغل هیچکی نمی ری ، مگر اینکه بگیرنت و حواست رو بابازی پرت کنن. این هم شیرینه چون وقتی کسی میخواد بغلت کنه به طرز خیلی معصومانه ای خودتو جمع مکنی و میچسبونی بهم که این ایجوری خیلی خودت تو دل مامانی جا میکنی ولی جدا شدن ازت رو واسه مامان که روزا باید بره سر کار سخت و نگران کننده میکنه، به هرحال منکه عاشق کاراتم چه با وابستگی چه بی وابستگی. بوس بوس
دیروز با بابایی داشتم صحبت میکردم که دیدم خودت رفتی لبه میز تلوزیون رو گرفتی و بلند شدی و با افتخار و سرشار از غرور داری دورو برت رو نگاه میکنی من وبابا که از دیدن حالتت داشتیم کیف میکردیم گذاشتیم چند دقیقه ای حالش ببری ولی بعد بخاطر اینکه به خودت صدمه نزنی با یه بالش بزرگ جلوی میز رو مسدود کردیم.
این هم عکس چند روز پیشت که با این عروسک بازی میکردی و میخنندیدی .وقتی عروسکتو پرت میکنم بالا از ته دل میخندی و قهقه میزنی.