مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

مهرسا

مهرسا با موهای خرگوشی

سلام تو پست قبلی قول دادم عکس از لحظه ای که موقع بازی خودت خودت رو تشویق میکنی بزارم ،الوعده وفا این عکس وقتیه که واسه اومدن مهمان های عزیزمون آماده شده بودی و داشتی خودت رو با بازیه حلقه سرگرم میکردی،دقتت منو کشت...................... و وقتی مهرسا براحتی موفق میشه و همه باید براش دست بزنن مهرسا با پستونکی که تو نوزادی بهش ندادیم و حالا خودش میره پیدا میکنه و میخوره و موقعی که یه لحظه غافل شدیم و زدی به آلو ها.قربونت برم که اینجور سفت آلو رو تو دستت گرفتی کسی ازت نمیگیرش مامانی.فدای تو  یه عکس قدی خوشتیپ با ژست مخصوص از مهرسا جان بای بای عزیزممممممممممممممم ...
10 مرداد 1391

سفر به مکه

سلام به حاج خانم کوچولو ادامه سفرنامه شما و بخش شیرینش تو مکه بوده ...روز شنبه 17 تیر حرکت کردیم به سمت مسجد شجره تا اونجا محرم بشیم و آماده شیم برای رفتن به مکه و زیارت خونه خدا.ناگفته نماند که شما هم به عنوان حاج خانم ، لباس احرام پوشیدی طواف کردی تازه تو هر دور موقع طواف روبه روی حجرالاسود که همه حاجی ها دستای راستشون رو بالا میاوردن شما هم دستت رو بالا میبردی و بای بای میکردی.و هر جایی که به قول عربا واسه نساء ممنوع بوده مثل در خانه خدا و حجرالاسود رو  با بابایی رفتی زیارت کردی . خوش به سعادتت مامانیی. تو مدینه هم وقتی با بابایی به زیارت حرم پیامبر(ص) رفتی و زیارت کامل کردی حتی جاهایی که ما نتونستیم بریم شما با بابایی تشریف...
10 مرداد 1391

عکسای جدید رسید

این عکسا مربوط به سفرمونه که تو دوربین همسفر خوبمون بوده و زحمت کشیدن برامون آماده کردن بازم ازشون تشکر میکنیم فرود گاه بیرجند فرودگاه جده روزی که رفتیم به دیدن اماکن تاریخی و مذهبی مدینه (زیارت دوره) عکس مهرسا و مامان بدون سانسور!! بچه تشنشه آب میخواد............ ادامه مطلب رو ببینید   این حرکتیه که اونجا انجام میدادی مثلا داری میرقصی این هم موقعیه که میگفتن الله اکبر و شما دستت رو میزاشتی کنار گوشت و مثلا میگفتی الله اکبر. مسجد شیعیان>مهرسا تو بغل مامانی تو خواب ناز   مسجد شجره و اتوبوسی که رفتیم باهاش مکه. ...
7 مرداد 1391

برای دختر گلم

سلام به دختر گل باهوشم، دخترم جدیدا یه کلمه به لغت نامت اضافه شده: توپ که بهش میگی بوپ و الان کامل و با تاکید ادا میکنی.وقتی هم بهت میگم ببعی میگه؟ جواب میدی ب ب ولی درجواب بقیه شعر میگی دا یا دو .....چون فقط مصرع اولش رو باهات کار کردن بابایی دیروز یادت دادن در حالی که تو آشپزخونه بودم صداتون رو میشنیدم چند بار که برات خوندن شما هم تکرار کردی..... نمرت بیسته عزیز دلم الان یاد گرفتی که هر کار خوبی که میکنی خودت واسه خودت دست میزنی و تشویق میکنی مثلا وقتی غذا رو تو دهنت میزاری بعدش دست.... یا وقتی حلقه ها رو درست تو میله میندازی بازم دست میزنی واسه خودت، الان از این حرکتت عکس ندارم اما حتما بعدا برات میزارم ادامه مطلب ...
3 مرداد 1391

خبر جدید + عکس های تولد

سلام به دختر ناز مامانی اول یه خبر مهرسا دندون درآورده................هورا..............بعد ١٢ ماه هورا هم داره دیگه.. کلی منتظر این لحظه بودیم و دیگه میخواستیم دندون مصنوعی واسه دخترمون سفارش بدیم ، جونم واسه دختر گلم بگه که مکه که بودیم یه شب قبل از حرکتمون از اوایل شب تب کردی و همینجور تبت بالا میرفت ما هم که تو هتل دارو نداشتیم واسه همین بالا سرت بیدار موندم می ترسیدم سرم رو رو بالش بذارم خوابم ببره واسه همین نشستم بالا سرت و همش رو پیشونی و پاهای کوچولوت حوله خیس میذاشتم.تبت تا عصر فرداش ادامه داشت. خیلی نگرانت بودم تا اینکه دیروز دیدم بابایی میگه مهرسا دندون درآورده من هم اومدم نگا کردم دیدم بله .............
1 مرداد 1391

12 تیر پرواز به جده

سلام به دختر گلم مهرسا جان ما ١٢ تیر ماه طبق برنامه سفرمون رو به سرزمین وحی شروع کردیم ساعت ١.٥ ظهر رفتیم فرودگاه ساعت ٥.٥ عصر پروازمون پریده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!البته همه دوستان حتما آشنایی دارن با اینجور برنامه ها!!!!!!!!!!!!!!! عکسهایی که از فرودگاه بیرجند دارم همش با مامان و باباست اما عکسای دیگه ای هست که هروقت به دستم برسه برات میزارم مهرساجان  تو هواپیما و خلاصه حدود ساعت ١٠ شب رسیدیم جده ونزدیکای اذان صبح رسیدیم به مدینه و همون موقع رفتیم به زیارت و نماز صبح و شما هم با ما اومدی اما لالا کرده بودی.واسه همین عکس از اون لحظه هات ندارم لحظه های خیلی شیرین و بیاد مون دنیه مخصوصا  وقت...
26 تير 1391

مصاحبه

رفتيم تهران واسه مصاحبه و برگشتيم .پست هاي اخير همه خطاب به دوستان بوده و خاطرات دخترم مونده  و وقت نشده واسش بنويسم و مي ترسم فراموش كنم فقط اينو بنويسم دخترم  كه الان 8 روز مونده كه 1 ساله بشي و از ديروز هر وقت ميخواي غذا بخوري ميبينم ميگي گاگا اين كلمه ايه كه خودت، دخترم، اختراع كردي و ما يادت نداديم. ما مي گفتيم مهرسايي بيا غذا ....و احتمالا مي خواستي بگي غذا كه شده  گا گا . تازه ديروز كلي باهات كار كردم كه بگي آب به دهن مامان خيره شده بودي و در حالي كه كلي تمركز كرده بودي گفتي ب ا يعني كاملا برعكس.ولي خيلي بامزه بود چون هم خودت وهم من ميدونستيم كه ميخواستي چي بگي منظورت بابا نبود مي خواستي بگي آب....
12 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرسا می باشد