مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

مهرسا

از زبان مهرسا جان

مهرسا: چند شب گذشته دوباره یه کوچولو تب داشتم و روزا  زیاد خوب نبودم.مامان و بابا نگرانم بودن واسه همین دل و دماغ پست جدید گذاشتن نداشتند راستی واسه مامانم یه سوال بزرگ بوجود اومده اونم اینه که آیا همه نی نی ها اینقد زود به زود مریض میشن آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لطفا اگه جوابش رو میدونین به ما هم بگین. دیشب حالم خوب بود خدارو شکر ، و با مامان وبابا رفتیم خونه عمه جان (عمه بابایی) واسه رفتن اول من آماده شدم بعدش منتظر بقیه شدم: حب.............من آمادم مامان زود باشید لطفا شما هم آماده شین پاشم صداشون کنم ا چه عکسای خوشگلی اینجا چسبوندن............. خیلی دوسشون دارم اااا شما اینجای...
18 ارديبهشت 1391

بیوگرافی مهرسا جان از ابتدای تولد

چون از اول نتونستم خاطراتت رو بنویسم مختصری از خاطراتت رو اینجا واست مینویسم شاید وقتی بزرگ شدی بدردت بخوره دختر خوشگل مامان وبابا صبح روز دوشنبه٢٠ تیر ماه ٩٠ بطرز غافلگیرانه ای در٨ ماه و ١٠روزگی عزم آمدن به این دنیا روکرد چون می خواسته باباش رو ببینه و دیگه نمی تونست صبر کنه .البته مامانی بااین کارت همه رو غافلگیر و خوشحال کردی.در ١١ روزگی اولین سفرت رو( به شمال خونه عزیز جون )پشت سر گذاشتی وتا ٤٠ روزگی با مامان و بابا ، شمال رو حسابی گشتی. دریا ، جنگل... (اسنادش موجوده ). بعدش که دیگه بین بیرجند و شمال در رفت و آمد بودی  . اولین هات رو تو آلبوم خاطراتت ثبت کردم فقط اینجا مصورش م...
13 ارديبهشت 1391

سه شنبه 12 اردیبهشت

دیشب میخواستیم بریم جشن تو دانشگاه بابایی من مهرسا جونم  رو آماده کردم .گفتم یه چند تایی عکس ازت بگیرم اما اصلا اعصاب نداشتی و نمیزاشتی الهی قربون دخترم برم که وقتی عصبانی میشه اینقد جذبه داره،واقعا همه حساب کار خودشون رو میکنن!!!!!!!!!!!! ما هم تسلیم شدیم و دیگه دوربین رو نبردیم اونجا که از نی نی مون اونجا عکس بگیریم تا آخر شب اونجا بودیم شما هم تو راه  تو ماشین خوابت برد....................... دوست دارم عزیزم ...
13 ارديبهشت 1391

مورچه کوچولو

سلام مامانی گلم امروز دم دمای صبح حول وحوش ٥.٥ دیدم پتو رو رو خودت نگه نمی داری طبق معمول همش می زدیش کنار ترسیدم سرما بخوری خواستم شلوار بلند  تنت کنم وفتی تکونت دادم  چشمات و بازکردی، لباست رو پوشوندم، تا چند دقیقه داشتی با انگشت هات بازی می کردی عزیزم ......با تعجب و دقت به انگشتهای دستت نگا میکردی و با اونا بازی می کردی ،انقد با مزه شده بودیییییییییییییییییی که میخواستم بخورمت. بعدش خودت کم کم خوابیدی .الهی مادرفدات شه که مثل فرشته ها می خوابی.. دیروز وقتی اومدم خونه مثل هرروز با پرستار اومدی دم در استقبال مامان ،مثل هر روز از همونجا می خواستی خودت رو پرت کنی تو بغلم، مثل هر روز نمی خواستی بخوابی دیدم راضی نم...
13 ارديبهشت 1391

دو روز تعطیلی

سلام مامان گلم دیشب چند تا سی دی آهنگ های کودکان که البته تصویری هم هست برات خریدیم خیلی دوسشون داری روش عکس یه نی نی داره که خوابیده،دیشب ازت پرسیدم نی نی کو ؟ با نوک انگشت اشاره کوچولو خوشگلت نشونش دادی منم حسابی ذوق زده شده بودم کلی بغلت کردم بوس بوس............. روز جمعه عمو جواد و مهسا جون اومدن دیدنمون (از تهران) شما هم که انگار ١٠٠ سال جواد و مهسا رو می شناختی هم بغلشون میرفتی هم حسابی میخندیدی و دلبری میکردی،اونا هم خوششون اومده بود و هم تعجب کرده بودند که چقدر زود باهاشون اخت شدی،ما هم از اینکه دختری با روابط عمومی بالا داریم به خود می بالیدیم! خدا حفظت کنه، عاششششششششششششششششششقتم قول دادیم ...
10 ارديبهشت 1391

قابل توجه عزیز جون

عکس سبزی های ما که سبز شدن اینا هم تازه جوونه زدن   دوستان ببخشید که پست خارج از برنامست ولی چون مال سوپ مهرسا جان یه جورایی مربوطه ضمناٌ به عزیز جون مهرسا قول دادم که عکسش رو بزارم.امیدوارم لذت برده باشید ...
7 ارديبهشت 1391

مهمونی

سلام مامانی گلم. چند شب پیش رفتیم خونه خاله لیلا و عمو هومان، از اول تا آخر مهمونی همش لبه میز وایساده بودی و با شکلاتها و هرچی که دستت میرسید بازی میکردی ،جالبیش اینجاست که وقتی اولین بار میخوای به چیزی روی میز دست بزنی بعد از اینکه دستت رو بردی نزدیکش، اول مکث می کنی وبه اطرافت نگا می کنی،حالا یا بخاطر اینه که می خوای ببینی مثلا اجازه میدن؟ یا بخاطر اون چند باری که دستت رو به چیزای داغ زدی حالا مکث میکنی الله اعلم............. عمو هومان هم متوجه این کارت شدن واسه همه جالب بود این کارت، الهی من قربون دختر گلم برم شیطونی هم کردی حسابی  این هم عکس های قبلی مهرساجونی وقتی از حموم اومده و اجازه داده...
7 ارديبهشت 1391

مهرسا گیسو کمند

خبر جدید واسه خاله جون ها دایی جون و عمه جون: مهرسا جان دختر گل مامان وبابا مثل یه خانم موهاش رو از پشت می بنده،دختر من اینقد گیسو کمند که در سن ١٠ ماهگی دیگه  موهاش بسته میشه. اینم سندش:   چند تاعکس جدید از مهرسا مو بلند این رو واسه دخترم مینویسم مهرسا جان دامنه شیطونی هات  روجدیداٌ گسترش دادی تاحالا هم میتونستی لبه میز رو بگیری و بلند بشی ولی این اولین باره که وسایل رو ور میداشتی (این منطقه هم باید استتار؟؟؟!!!! بشه)  ...
6 ارديبهشت 1391

3 اردیبهشت 91

سلام امروز از ماجراهای عصر مامان و مهرسا جان مینویسم  این ها رو مامانی واست مینویسه تا ان شالله وقتی بزرگ شدی و خواستی خودت مادر بشی اینا رو بخونی  مطمئناً به دردت میخوره. مهرسا جان شما علاقه ای نداری عصر زود بخوابی چون صبح ها پرستار میخوابوندت واسه همین وقتی مامان میاد و می خواد استراحت کنه مهرسا جان تازه میخواد بازی کنه.وقتی میزارمت تو تخت وامیستی و شیطونی میکنی.     بعد از پشت سر گذاشتن این مراحل، تو خونه اینقد بازی میکنی تا خوابت ببره. در ضمن دختر مامان علاقه عجیبی به این قسمت از خونه دارن، الهی قربونش برم . پس این قسمت ها رو هم واسه یکی دو ساعت مس...
4 ارديبهشت 1391

لباس هندی

سلام مهرسا جونم هندی شد، این لباس هندی دخترمه که عمو جون براش آوردن.مهرسا هم واسه عمو  ژست هندی گرفته. ...
4 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرسا می باشد