مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

مهرسا

16 مرداد91

1391/5/17 11:46
نویسنده : مامان مهرسا
1,086 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر گلم امروز روز خوبی بود  واسه من اول اینکه صبح وقتی من میرفتم خواب بودی و گریه نکردی که بمونم  چون اکثر روزا بیدار میشی و وقتی میبینی دارم لباس میپوشم هی میگی ما ما ، ماما و گریه میکنی اینقد هم سوزناک  که یادآوریش هم دردناکه و با اینکه پرستارت خیلی با تجربست و میدونه اینجور موقع ها چطور سر گرمت کنه بازم  یه چند دقیقه ای طول میکشه  یا بینش دوباره چشمت به من میافته جوری گریه میکنی که انگار میخواد گلوت خراش برداره ، ولی موقعی که بدونی من رفتم و در بسته شده دیگه گریه نمیکنی و آروم بازیت رو میکنی،( بعد از اینکه حرکت کنم زنگ میزنم هر روز) چون میدونی دیگه امیدی به برگشت مامان نیست تا ظهر.............قربون دختر گلم برم کاش که همون یه ذره هم گریه نکنی که دل مامان تو اداره همش نگرانت نباشه..

خلاصه ،امروز و بگم.... وقتی برگشتم کلی خوشحال بودی و بازی کرده بودی اومدی با پرستارت دم در پریدی تو بغلم خوشحال بودی و با تمام وجود نفس نفس میزدی (ابراز خوشحالی به روش خودت)... وقتی بغلت کردم اول گفتی د د ، پرستارت گفت رفتیم بیرون(با هماهنگی قبلی با مامان رفته بودین تا نانوایی سرکوچه) بعد گفتی نی نی ، سریع برات ترجمه کرد که عکس نی نی گذاشته (تو مبایل) و شما نگا کردی....بعد دوباره پشت بندش گفتی م م اونم گفت داشتم بهش (یعنی به مهرسایی) غذا میدادم... بعد سریع گفتی ا¯پر یعنی نماز (پرستارت بهت یاد داده که بگی اپر، موقعی که اون نماز میخونه میشینی و با جا نماز و تسبیح بازی میکنی)خلاصه تا اون دوسه قدمی که وارد هال بشم تمام وقایع رو تعریف کردی من هم خوشحال شدم و کلی روحیم خوب شد و خستگی از تنم ریخت.

بعد از اون کلی بازی کردم باهات (توپ بازی، بدو بدو تو بغل،و بازی با اسباب بازیهات)بعد هم که خوابیدیم و وقتی بیدار شدیم ، آماده شدیم رفتیم افطاری خاله جان(خاله بابا) و البته بدون بابایی ( چون این روزا بابا نیستن و رفتن سفر کاری) اونجا هم کلی بازی کردی با سانای و بزرگتر ها بعد هم که خاله نصیبه و عمو صائب اومدن دنبالمون رفتیم بیرون دور زدیم شما تو ماشین خوابت برد و تا صبح خوابیدی ،خاله هم اومدن خونه ما و پیش ما موندن.

قبل از اینکه بریم افطاری فرصتی شد تا چند تا عکس ازت بگیرم

این عکس موقععیه که خودت واستادی بدون نگه داشتن جایی و داری نای نای میکنی

اینهم دختر گل مامان با واکرش که با سرعت پشتش میدوه!!!!!

 

الهی که مامان فدای ذوق کردنت بشه ، عزیییییییزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مانی محیا
17 مرداد 91 13:11
من جیگر این حاج خانم با واکرشو بخورم..



مرسی . دلتنگ نباشی خاله ( توضیح : اصطلاح پرکاربرد در بیرجند)
هدیه خدا- فریماه
18 مرداد 91 19:09
نازی مهرسا جگر با واکرش. ایشاله همیشه با پرستارت خوش باشه.
مادر آیاتای
5 شهریور 91 0:09
الهی بگردم. اینکه دنبال واکرش میدوئه خیلی جالب بود. جیگرتو خاله گریه نکن عزیزم.این بچه های ما تا بزرگ بشن و معنی کار و اداره رو بفهمن چقدر سخت میگذره.

مرسی خاله از همدردیتون، به هر حال ما هم برامون سخت میگذره هر چند واسه بچه هامون سخت تره،بوس واسه خاله و نی نی نازش




مامان فاطمه زهرا
9 مرداد 92 6:07
چه جالب دخترمنم میگه اااااپر
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرسا می باشد