مهرسا جونم راه رفتی
مبارکه عزیزم،الهی قربونت برم که قدم های اولت رو برداشتی و خیلی زیبا و خرامان و همچنین خیلی حرفه ای جای همه دوستان و بستگان خالیییییییییییییی
روز شنبه 4 شهریور 91 حول و حوش ساعت 2 بعدازظهر به عشق بابایی و برای بازیی با توپت که دستت بابایی بود و داشتین با هم بازی میکردین شما واستادی و خواستی بیای طرف بابایی که دوقدم برداشتی و ما هم که تو اون لحظه انتظار نداشتیم اولش میخکوب...و بعد ذوق زده و هیجان از خودمون برات نشون میدادیم امروزم راه رفتی به همون کوتاهی و خوشگلی اولی....
خب نتونستم عکس بگیرم اما یه سری گزارش به همراه عکس برات آماده کردم:
اول یه عکس از مرواریدای خوشگل کوچولوت
این روزا به آهنگای موبایل خیلی علاقه نشون میدی و وقتی به آخرای آهنگ میرسه لبت رو میاری جلو و با نگرانی و گاهی اخم به نشانه جدیت میگی نای نای، نای نای(یعنی آهنگ تموم شد برام دوباره play کنین)
این عکس هم از لابه لای عکسای قدیمی دراومد
یه ظهر گرم تابستونی و بازم سوپراز بابا برای دخترش( خیلی دوست داشتی و نمیخواستی از آب بیای بیرون، دست بابایی درد نکنه)
این هم مهرسا دختر اسکوتر سوار!!!!!!!!!وقتی مامان و بابا از سر کار اومدن و مهرسایی با پرستارش اومد دم در خونه به استقبال (تو این لحظه ها همش ذوق میکنی و دستات رو دراز میکنی که زود تر بغلت کنیم و هر کلمه و صوتی که به ذهنت برسه بیاد می گی و هیجانت رو اینجوری و با صدای نفس نفس نشون میدی) بابایی اون روز هم کلی برات وقت گذاشتن ....و کلی بازی و خنده های بلند مهرسا جونی....
این هم از بین عکسای قدیمی در اومد واکسن 12 ماهگیت که زیاد اذیتت نکرد و حتی زیاد گریه هم نکردی
چند روز پیش،عصر بود (بعد از اداره) میخواستم بخوابونمت یاد گرفتی بگی می می اولش دو سه بار برات گفتم، دیدم داری تمرین میکنی: می نی ، نی می،م ن ،و آخرش شد می می بر وزن baby.خوشحال بودییه کم شیر میخوردی بعد هی می گفتی می می و به من نگا میکردی یعنی مامان من یادگرفتم دوباره منم میگفتم آره آفرین می می حالا بخواب مامان ، نمیدونستم بد وقتی رو برای آموزش انتخاب کردم... خلاصه الان درست و راحت میگی میمی...
الهی من فدات شم.الان که برات مینویسم تو خواب نازی
خوابای خوب ببینی، بووووووووووووس