18 ماهگی
سلام به دختر گلم
عزیز دلم ، 20 دی گذشت و شما 18 ماهه شدی ! پارسال تو همچین روزی من بعد از مرخصی 6 ماهه،دوباره شروع به کار کردم و مجبور شدم دختر گلم رو پیش پرستار بزارم...خب خیلی سخت بود برام اما خوبیش این بود که تونستم تا مدتی با خودم ببرمت و پرستارت میومد تو اداره و نزدیک خودم بودی (چون جای مناسب یعنی خوابگاه داشتیم که خالی بود و یکی از اتاقاش مال شما شده بود)تا اینکه بهش عادت کردی و من هم تونستم قبول کنم که شما رو باهاش تنها بزارم تو خونه.....
خب حالا یکم از حال و هوای این روز هات بگم و بازیهایی که میکنی:
حالا که بزرگ تر شدی با عروسکات بازی میکنی و هر کاری که مامان یا بزرگتر ها با نی نی میکنن شما با عروسک هات اجرا میکنی.مثلا میخوابونیشون روی پاهات یا اینکه بهشون غذا میدی (حتی گاهی اوقات دیده شده که خوردنیهات رو میببری جلوی تی وی و اصرار داری که نی نی تو فیلم هم بخوره!!!(شیطون بلای مامان) یا پوشک بر میداری میاری پیش عروسک و میگی عبض(عوض) و قصدت اینه که پوشکش رو عوض کنی
این عروسکای مورد علاقتن که روی پای یکیشون باز یه عروسک دیگه گذاشتی که مثلا بخوابوندش و تو عکس بعدی داری بهشون خوردنی میدی
دوستان عزیز ما از بچه کار نمی کشیم تو خونه ،ولی چه کنیم دیگه ...فکر کنم اکثر بچه ها به جارو دستی علاقه دارن.هرچند من شخصا اصلا جارو دستی نمیکشم. صبر میکنم یه دفعه جارو برقی میکشم .احتمالا کاربرد این وسیله رو از پرستارش یادگرفته
ولی دخترکم سفره رو برام پهن میکنه و بعد ازاتمام غذا سفره تا شده رو میبره دقیقا تو کشوی مخصوصش میزاره بعد هم بلند میگهمیییسی مییییییییییییییییییسی(به همین کشداری)
راستی صحنه بعدی تو عکسای قبل این بود که سرخرس قرمز پوشت رو (پیشونیش رو درواقع) زدی به زمین و گفتی اپر یعنی نماز میخونه... و تو اون صحنه من دیگه روده بر شدم و فکر کردم ازش عکس دارم ولی نگرفتم تو اون لحظه واقعا از کارت خندم گرفته بود
دخترم هفته پیش سرمای شدیدی خوردی و سرفه می کردی(البته همزمان دندون هم درآوردی که مریضیت بیربط بهش نبود.تاریخش رو تو آلبومت ثبت کردم برات)خلاصه موقع خوردن دارو همه عروسک هات رو ردیف میخوابوندی که اول به اونا دارو بدی بعد خودت دراز می کشیدی که بهت دارو بدم....عکس هم از این صحنه گرفتم:
اینم مهرسایی که دراز کشیده تا شربتت رو بدم بهش
وروجک مامان، یه بارم موقع دارو خوردن،دیدم بهم نگاه میکنی و با تاکید میگی بخ ، بخ. اول فکر کردم منظورت برقه . لامپ رو نشون دادم و گفتم آره برق. بعد دیدم انگشت اشارت رو گذاشتی رو زمین فکر کردم میخوای کلاغ پر بازی کنی گفتم کلاغ پر گنجشک پر بعد دیدم نه بازم داری میگی بخ....خلاصه فهمیدم منظورت از بخ بخواب بوده و میخواستی منم بخوابم و شما بهم دارو بدی(من و داری مونده بودم چی بگم به این وروجک!!!!!!!!) گفتیم چشم و اجرا کردیم
راستی نمیدونم قبلا نوشتم یا نه: مش به زبون مهرسایی یعنی بشین یا میخوام بشینم، نش هم نشین. پاش هم یعنی پاشو.بخ هم یعنی بخواب!!!!!
یکی از کارای مورد علاقه شما مامان جان: ریختن کابینتها به بیرونه و بنابراین کابینت های حاوی ظروف شکستنی رو با کش بستم که نتونی اما تازگی ها بهت اجازه میدم که بعضی وقت ها با حضور خودم بهشون دست بزنی ....تو اون لحظات که فکر کنم واقعا از ته دل خوشحالی در حالیکه ناباورانه لبخند به لب داری یواش میگی مامانه مامانه و یه فنجون برمیداری و من یواش میذارمش زمین دوباره بعدی ومن باید تمام حواسم جمع باشه که یکیش نشکنه دست وپاتو ببره ولی یه جوری نگا میکنی که انگار در یه صندوق اسرار رو برات باز کردن و واقعا ذوق و شوق داری واسه دست زدن به چیزایی که در حالت عادی بهت اجازه نمیدیم و من فکر میکنم این حست به وقت گذاشتنش می ارزه. و از خوشحالیت خوشحالم
این هم نتیجش: گفتم مامانی یکم دور وایسا که بتونم از ظرفها عکس بگیرم بدون اینکه شکسته بشن،
پاهات تو عکس معلومن
اینم یه عکس از فعالیت دخترک تو آشپزخونه
یه پازل چوبی داشتی که عمه جون برات خریده بودن الان چند وقته که دیگه کامل بلدیش و اول اسم اون شخصیت یاوسیله (مثلا نی نی ، آقا، یا مامان یا ماشین)یا صدای اون حیوون رو میگی بعد درست میذاریش سر جاش بدون هیچ غلط یا اشتباهی (دختر باهوشم ....ماشالله یادم نره!!!)
اینا عکسهایین که بابایی ازت گرفتن ، مهرسا جان درحال دالی بازی
مهرسایی و جایگاه جدیدش (پشت کتابخونه)
انشالله همیشه شاد و سلامت باشی و به قول قدیمی ها عاقبت بخیر....
خیلی دوست دارم. به عشق تو زندم