مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

مهرسا

5 بهمن 91

1391/11/8 10:13
نویسنده : مامان مهرسا
880 بازدید
اشتراک گذاری

سلام  به دختر گلم

این روزا خیلی شیطون شدی و البته با نمک...چون دوست داری هرچی ما میگیم تکرار کنی و به قول خاله لیلا از هر جمله یه کلمه (معمولا آخرین کلمه) رو تکرار میکنی.دیشب که خاله لیلا و عمو هومان اومده بود سعی میکردی اسم عمو هومان رو بگی و صداش میکردی امان (بین ا مان و آمان) متغیر بود گفتنت...

اگه کسی بره جایی یا حتی چیزی سر جای خودش نباشه میگی:  اف ته(همون رفته خودمون ولی با مکث روی ت)

بعضی روزا یه ریتمی واسه حرف زدنت انتخاب میکنی و تا زمانی که فراموشش کنی همونجوری صحبت میکنی مثلا یه روز صبح همه چیز رو با تکرار حرف اولش (دیروز): بده به - بابا با.....تا شب که بخوابی و احتمالا فرداش دیگه فراموش میکنی

منفی کاری که دیگه آخرشی.............هر چی بگیم جوابمون نه هستش حتی اگه عملا اون کارو انجام بدی بازم اولش یه نازی میاری که نههههههههههه(البته یه عشوه خاصی هم داره که........!)

باید بگیم مهرسا غذا نخوری ها.....مهرسا اینجا نشینی ها................ تا اون کارو انجام بدی

کنترل رو بر میداری میاری که نای نای..خب ما هم اطاعت میکنیم ٢ثانیه بعد میگی نه یعنی این آهنگ رو نمی خوام ............بعدی میاد نه............. ادامه داره تا زمانی که تذکر بهت میدم که اگه این جوری کنی خاموشش میکنم ....بعد دیگه یا یکی رو انتخاب میکنی یا خودتم میگی آموش یعنی خاموش. و این برات یه بازیه نه این که آهنگ خاصی رو بخوای........

تا می گم مهرسایی ژست بگیر بخند عکس بگیرم خودتو خم میکنی به یه طرف...نمیدونم این چه ژست گرفتنیه مامان جون  معمولا افراد شونشون یا گردنشون رو خم میکنن نه دیگه از کمر دولا شن؟؟؟!!!! و بعدش هم سریع میگی عس عس یعنی و دوربین رو میخوای که عکس بگیری تا حالا چند تایی عکس گرفتی با موبایل اتفاقا اولین عکست رو دارم بعدا برات میذارم به عنوان اولین اثر هنری مهرسایی

گفتم مهرسایی پیش دوستت بشین تا ازت عکس بگیرم(این النا جونه که می خواد بره شنا عینکش رو هم زده!!!! و ما هفته پیش رفتیم خونشون. واقعا دختر مهربونیه و در مقابل شیطونیهای شما و اینکه لپش رو فشار میدادی و چنگ میزدی طفلکی چیزی نمیگفت...)

این عکس مربوط به روزیه که واکسن ١٨ ماهگیت رو زدیم و خیلی اذیت شدی و ٢٤ ساعت تب کردی و لنگان لنگان راه میرفتی...ناگفته نمونه اون شب تا ٤ صبح بیدار بودم و هر ٤ ساعت استامنیفون بهت میدادم و وقتی تو خواب بیدار میشدی و گریه میکردی خودت میگفتی مامان داغ داغ...و میدونستی که تب داری

تو این عکس هم بی حالی و تبت تو چشمات مشخص میشه و این که نشستی کنار سفره و راه نمیری (چون پات درد مکنه) الهی من فدات بشم...کلی واست غصه خوردم مامانی..خیلی درد داشتی ولی به روی خودت نمیاوردی . جوری بود که نمیشد اصلا پات رو لمس کرد ولی با همون حال یواش یواش بازیتو میکردی ولی اگه چیزی از دستت می افتاد یا روی زمین بود حاضر نبودی خم شی برداریش....

بهترین ها رو برات آرزو میکنم دخترکم

بوس از طرف مامان و بابا

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مرجان مامان آران
7 بهمن 91 1:40
هزار ماشالااااااا چقدر چشمات خوشگله عزیزممممممممممممممممممممم
خیلی خوردنیو دوست داشتنی هستی فدات شممممم


مرسی خاله.نظر لطفتونه
المیرا
8 بهمن 91 23:10
سلااااااااااااااااااام مهرسای گلم چقدر ناز شدی فکر کنم تا من دوباره ببینمت کارای الانت رو دیگه انجام ندی و بزرگتر شدی البته اون موقع هم احتمالا کارای قشنگتری یاد گرفتی ولی در هرصورت عاشقتم بوووس بووس
مانی محیا
9 بهمن 91 13:36
خوشتل خاله. خداروشکر دیگه واکسن تموم شده. نمیای تهران مریم؟ خرید عید؟؟؟


ممنون. نه خاله مرخصی نداریم....گریه.....
سعیده
10 بهمن 91 1:17
چقد شیطون بالا شدی مهرسایی ، وقتی بزرگ شی حتما با خوندن این خاطره ها و دیدن عکسات کلی میخندی و شاد میشی . امید وارم همیشه لبخند رو لبات باشه


شیطون مال یه دقیقشه .انشالله.ممنون همچنین شما ، انشالله همیشه خوشحال و سلامت باشید
مامان آیسا
14 بهمن 91 23:28
سلام نفس..مثل همیشه خوشگل و ناز لباستم بهت میاد


ممنون خاله
یه دوست
13 اسفند 91 23:38
من خییییییییییییییییییییییییلی دخترتون رو دوست دارم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرسا می باشد