مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

مهرسا

اسم شما چیه؟

سلام به دختر گلم: مدتی که گذشت خیلی سرم شلوغ بود و نتونستم وبلاگت رو آپدیت کنم ولی هر چند وقت اومدم و یه سری از اتفاقا و کارای جدیدت رو اینجا نوشتم تا بعد بتونم جمعشون کنم....... (23 اسفند 91) دختر شیطون بلا الان که دارم مینویسم ساعت ٥.٥ عصر و شما تازه خوابت برده.از سر کار که میام واقعا خستم و دلم میخواد یه استراحتی کنم ولی خدا به پرستارت خیر بده که صبح تا میتونه می خوابوندت و البته خودش هم میخوابه....و عصر که من میام شما کاملا سر حال و پرانرژی هستی و اصلا دلت نمی خواد بخوابی . امروز از ساعت دو ونیم تلاش کردم بخوابونمت آخرش وسطا خودم خوابم برد (شاید ٥ دقیقه) و جنابعالی شیشه کرم مرطوب کننده رو که تازه خریده بودم روی تخ...
23 فروردين 1392

19 ماهگی

سلام دختر نازنینم الان که دارم مینویسم کنارم روی مبل نشستی و داری با موبایل اینجانب بازی میکنی واسه خودت فیلم و کلیپ میبینی و نیازی هم نیست که کسی برات روشن کنه یا...خودت انتخاب میکنی و اکثرا هم فیلم های ستایش جان رو میبینی و یا فیلم های کوچولویی خودت ....تقریبا روزی هزار بار توی خونه هراتفاقی بیوفته اگه از شما بپرسن کی این کارو کرده میگی مامان جلوی خودم میزنی موبایلو سه تیکه میکنی میپرسم کی بود موبایلو پرت کرد میگی مامان. الان داشتی یک دو سه رو واسه خودت میگفتی که با شماره ٣ از مبل اومدی پایین.اینم بگم که ما هنوز اعداد رو باهات کار نکردیم ولی همینطور که شنیدی از دور و بر یاد گرفتی از ٧تا ٩ رو هم شنیدم که با خودت تکرار میکن...
4 اسفند 1391

تاب تاب... ا باسی

سلام به دختر گلم مهرسایی این روزا خیلی سرت گرمه با اومدن عمو و زهرا جان کلی باهاشون بازی میکنی. عمو رو که کلا عطا صدا میزنی با اینکه میدونی عموی شما هستن و گاهی که از دستت در میره میگی عمو عطا...کلا دوست داری مثل بزرگترا صحبت کنی چون گاهی که من بابایی رو صدا میزنم شما هم پشت سر من بابا رو به اسم صدا میزنی. جالب اینه که این کاراتو وقتی آدم عصبانیه یا حسابی هول کرده از ترس انجام میدی. مثلا:  به پیاز علاقه خاصی پیدا کردی (البته خام و با پوست) یکیش رو تو دستت گرفته بودی و میخواستی امتحانش کنی و گازش بزنی هرچی گفتم مهرسا جان اینا خوردنی نیست کثیفه.....انگار نه انگار... بعد گفتم بابایی بیاین که مهرسا به پیازها دست زده....(که مثل...
18 بهمن 1391

5 بهمن 91

سلام  به دختر گلم این روزا خیلی شیطون شدی و البته با نمک...چون دوست داری هرچی ما میگیم تکرار کنی و به قول خاله لیلا از هر جمله یه کلمه (معمولا آخرین کلمه) رو تکرار میکنی.دیشب که خاله لیلا و عمو هومان اومده بود سعی میکردی اسم عمو هومان رو بگی و صداش میکردی امان (بین ا مان و آمان) متغیر بود گفتنت... اگه کسی بره جایی یا حتی چیزی سر جای خودش نباشه میگی:  اف ته (همون رفته خودمون ولی با مکث روی ت) بعضی روزا یه ریتمی واسه حرف زدنت انتخاب میکنی و تا زمانی که فراموشش کنی همونجوری صحبت میکنی مثلا یه روز صبح همه چیز رو با تکرار حرف اولش (دیروز):  بده به - بابا با .....تا شب که بخوابی و احتمالا فرداش دیگه ...
8 بهمن 1391

18 ماهگی

سلام به دختر گلم  عزیز دلم ، 20 دی گذشت و شما  18 ماهه شدی ! پارسال تو همچین روزی من بعد از مرخصی 6 ماهه،دوباره شروع به کار کردم و مجبور شدم دختر گلم رو پیش پرستار بزارم...خب خیلی سخت بود برام اما خوبیش این بود که تونستم تا مدتی با خودم ببرمت و پرستارت میومد تو اداره و نزدیک خودم بودی (چون جای مناسب یعنی خوابگاه داشتیم که خالی بود و یکی از اتاقاش مال شما شده بود)تا اینکه بهش عادت کردی و من هم تونستم قبول کنم که شما رو باهاش تنها بزارم تو خونه..... خب حالا یکم از حال و هوای این روز هات بگم و بازیهایی که میکنی: حالا که بزرگ تر شدی با عروسکات بازی میکنی و هر کاری که مامان یا بزرگتر ها با نی نی میکنن شما با...
23 دی 1391

دی 91-

دخترم الان ١٧ ماهه شدی، درواقع وارد ١٧ ماهگیت شدی  تو چند هفته گذشته کلمات جدیدی یاد گرفتی و کارای جالبی میکنی اولا من (یعنی مامان) رو خیلی شیرین و خوردنی مامانه صدا میکنی(ن با صدا کسره ادا میشود!!!) و احتمالا به معنی مامانی هستش.الهی من فدای مامانه گفتنت دست من یا بابایی رو میگیری و تا جایی که قدت میرسه(بالای سرت ) میاری بالا و میگی پاش پاش...یعنی پاشین(بلند شین) یاوقتی میگم بشین میشینی و خودت به خودت میگی بنش...(یعنی همون بشین). موبایل رو میگی بوبایل.مرسی رو هم میگی میس... کلا خیلی از کلمات رو بعد از ما تکرار میکنی. ستایش جان رو که خیلی دوست داری و دائم تو موبایل فیلم هاش رو میبینی میگی اتا = ستا مخف...
9 دی 1391

مهرسا جان در شمال

سلام به مهرسای عزیزم و همه دوستان وبلاگی و بستگان گرامی که تواین مدت وبلاگ مارو میدیدن و بهمون سر میزدن و کامنت گذاشتن، غیبت این مدت ما اولا بخاطر یه سری کارای روزمره زندگی و مهمون بازی هامون بود و بعدش هم بخاطر سفر شیرینمون به شمال.. عکس هایی از طبیعت زیبای شمال که کم کم رنگ وبوی پاییز داره میگیره(این منطقه ایه که به توسکا معروفه و بسیار سرد و تگریه) جای دوستان خیلی خالی بود   و باز مهرسا جان از زوایای دیگر،با موهایی که تو هوای شمال فر شدن و من خیلی دوسشون داشتم واسه همین عکس ازش زیاد گرفتم و هاپو هایی که از اول اومدن پیشمون نشستن، و مهرسا جان همش میخواست بره نازشون کنه امیدوارم...
30 آذر 1391

شیطنت ها شروع شد!!!!

سلام دختر گلم الان 16 ماهت پرشده و ماشالله خیلی پر انرژی شدی و بعضی وقتها من و بابایی واسه همراهی کردن باهات و کنترل کردنت کم میاریم آخه دست به شکستنت خوب شده و به خودت هم صدمه زیاد میزنی مثلا دیروز عصر یه فنجون چای که ما نفهمیدیم کی از جلومون برداشتی و بردی تو آشپزخونه رو سرامیکا شکستیش. یا لیوانی که همینجوری زدیش به زمین و دستت رو باهاش بریدی.قدت به بیشتر کشو ها مخصوصا کشو های خودت میرسه و اونا رو باز و بسته میکنی بعضی روزا لباس هاش و میریزی بیرون بدون اینکه هدفی داشته باشی فقط میریزیشون رو زمین و بعد که خیالت راحت شد میای از اتاقت بیرون و یه سوژه دیگه پیدا میکنی. و یک بار هم دستت با لبه کشو های(MDF) که تیزهستن بد جوری ...
27 آبان 1391

توپ بازی

سلام بریم سر اصل مطلب عکس هایی از توپ بازی مهرسا جون با مامان جون (یعنی اینجانب) بعد ازظهر ها که من از سر کار میام، تو حیاط خونمون ، البته این عکسا مربوط به اوایل مهر ماهه که هوا هنوز گرم بوده و الان دیگه نمیشه... و ادامش تو شمال و حیاط خونه عزیز و مهرسا در 14 ماهگی (قبلانااااا)در حال تماشای سی دی مورد علاقش که یه سری آهنگ کودکانست و زیاد براش نمیزاریم چون چشماش اذیت میشه و ازش اشک میاد و مهمتر اینکه خیلی محو تماشا میشه و این خوب نیست و مامان و بابا دوست دارن که مهرسا بیشتر بازی کنه و زیاد تی وی نبینه مهرسایی (قربون نگاه کردنت) و دوباره سی دی و نای نای به همراهش   ...
18 آبان 1391

چند روزی که گذشت

سلام به مهرسا جان عزیز دل مامان و بابا این روزا بیشتر تو خونه حوصلت سر میره واسه همین من سعی میکنم از هر امکانی برای اینکه تو زمانی که خونه هستم بهت خوش بگذره استفاده کنم با اینکه پرستارت میدونه و بارها بهش سفارش کردم که کاری جز رسیدگی به شما، تو خونه انجام نده اما این روزا اتفاقایی افتاده که کمتر میتونم خیالم رو جمع کنم وقتی تو محل کارم.... حالا بماند که چی .ولی زمانی که میام خونه دیگه برنامه بازی و تفریح رو برات هماهنگ میکنم اول یه سری بازی تو حیاط با توپ و یا تو باغچه چون دوست داری به گلها آب بدی یا آب بازی توخونه که اونم دیگه خیلی دوست داری بعدشم که خسته میشی و یه چرت کوتاه میزنی که اون موقع منم میتونم استراحت کنم بعدش هم ...
1 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرسا می باشد